خدایا ....
31 تیر 1395 توسط حيدري
گذشته ام از خوشه هاى تکثیر
از گندم زار در مسیر باد
گواه من است پر از سادگى
و بوى نان مى دهمو مى خروشد در من
گاه برق بى تابى بر تیره ى دریاى دلمکه به قعر مى برد مرا …
خدایا
از تو تا دلم ؛ پل مى زنم براى عبور
” براى نماندن “
و ریسمان دست هایت
جاده اى از جنس ِ نور که مى برد مرا …
و مى رهاندم تا ” تو ” …
و مى نشاندم با ” تو “
آسمان ببین ؛ ” عبورم را ” …
از کوچه هاى آلاله تا اقاقى
به دریا دل زده و پاى در کوه
نمى هراسم از خطر
نمى هراسم از سفر
از مرداب مى ترسم
از مانده گى
از تکرر تکرار
گذر کرده ى بیابانم و پیوند خورده به
“خالى بى نهایت ِ تو”
تا به اینجا آمده ام ؛
آشناى رعد و طوفانم