رهسپارم
29 تیر 1395 توسط حيدري
رهـــسپـــارم !
جــــاده ام رو بـــه دســت انـــداز بــــلنـــدی ستــــ کــه پَــــر مـــی شــکنــد
” تــــا بـــه خــــــدا “
دلم یک قلم میخواهد و یک صفحه ی خالی
تا بنویسم دردش را برای خدا « محرم اسرارم »
دلم یک سبد پر از گل میخواهد که عطرش را از بهشت آورده باشند …
و نیم ترسی که اعماق دلم را بلغزاند
مــــبـــادا از مــــن دلــــگیـــر شــوی !
جاده ها، ختم بخیر می شوند وقتی انتهایشان تو باشی …
و قلب ها رو راست میشوند وقتی که تو ساز دلها باشی …
خدا جانم!
شاید زمزمه ای به گفت نشنیدم …
اما دریچه ی دلم را رو به تو باز کردم که بی دعوت بیایی تـــا
مـــعـــنـــایــم بـــاشـــی
“” سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که
من نه تو را رها کرده ام نه با تو دشمنی کرده ام (ضحی /1-2 ) “”