برو به کلینیک خدا
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم. فهمیدم که بیمارم…
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده!
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج چهل درجه اضطراب نشان می داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم تنهایی،
سرخرگهایم را مسدود کرده بود … و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام
خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمیتوانستم با دوستانم باشم و آنها را در
آغوش بگیرم. براثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده
بودم …
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات
اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم، معلوم شد که مدتی است صدای
خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم…!
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
خدای مهربان؛ برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد، و من به
شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس، تنها از داروهایی که در کلمات راستینش
دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ، تنهاییش را ،
حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !
خدا را میگویم …